معنی گلابتون به هندی
حل جدول
لغت نامه دهخدا
گلابتون. [گ ُ] (اِ) ابریشم غاژکرده و به صورت پنبه ٔ محلوج درآمده. (یادداشت به خط مؤلف). رشته ٔ زر و سیم. (ناظم الاطباء): و کیف جیب به ریسمان زر رشته که آنرا گلابتون نیز خوانند. (دیوان نظام قاری ص 155). طلایی باشدکه از حدیده کشیده به هیأت ریسمانهای باریک ساخته باشند و آنرا اکنون در ایران گلابتون گویند. (حاشیه ٔ چهارمقاله چ معین ص 35 از یادداشتهای محمد قزوینی).
- امثال:
یک پسر کاکل زری و یک دختر گیس گلابتونی.
گیس گلابتون
گیس گلابتون. [گ ُ ب َ / ب ِ] (ص مرکب) دارای گیسویی چون گلابتون. دارای گیسویی چون تارهای زر. مو بور. موطلایی. دختری که گیس گلابتون دارد. طلایی گیسوان. (از یادداشت مؤلف).
هندی
هندی. [هَِ] (ص نسبی) هندوستانی. (برهان). از: هند + یاء نسبت. (از حاشیه ٔ برهان چ معین). منسوب به هند. (منتهی الارب). منسوب به بلاد مختلفه ٔ هند. (سمعانی):
تبیره درآمد ز پرده سرای
خروشیدن زنگ و هندی درای.
فردوسی.
بیفکند شمشیر هندی ز دست
یکی اسب آسوده را برنشست.
فردوسی.
بدین تیغ هندی ببرم سرت
بگرید به تو جوشن و مغفرت.
فردوسی.
بود بهنگام زخم در صف میدان جنگ
حربه ٔ هندی او حرمت تیغ یمان.
خاقانی.
برهنه یکی تیغ هندی به دست
سوی پادشه رفت و پنهان نشست.
نظامی.
تیغهندی و درع داودی
کشتی جود راند بر جودی.
نظامی.
موحد، چه در پای ریزی زرش
چه شمشیر هندی نهی بر سرش.
سعدی.
|| (اِ) کنایه از تیغ و شمشیر هندی هم هست. (برهان). در این معنی صفت بجای موصوف به کار رفته است:
زآنکه زین پس تو به زخم هندی و تاب کمند
کرد خواهی گردن هر بدسگالی را ادب.
فرخی.
همان رومی رایت افراخته
ز هندی در آب آتش انداخته.
نظامی.
|| نیز به معنی روش محاسبه ٔ هندی است یا ارقام هندی:
هزار ار به هندی زنی در هزار
بود کس که خواند مرا شهریار.
فردوسی.
|| درختی است که از میوه ٔ آن در مازندران دوشاب گیرند ولیکن در دوشاب آن لزوجتی باشد و این درخت در بیشه ها بود. چوب آن محکم باشد و از آن تله ٔ مرغان سازند. (فلاحت نامه).
فرهنگ معین
(گُ بَ) (اِ.) گل های برجسته که با رشته های طلا یا نقره روی پارچه می دوزند.
فرهنگ عمید
گلهای برجسته که با رشتههای نقره یا طلا در روی پارچه میدوزند،
نخهای زرین یا سیمین که در گلابتوندوزی به کار میرود،
هندی
از مردم هند، هندوستانی،
تهیهشده در هند: تیغ هندی، فیلم هندی،
مربوط به هند: زبان هندی،
(ادبی) ویژگی سبْک شعری شاعران فارسیزبان از نیمۀ دوم قرن دهم تا اواخر قرن دوازدهم که از ممیزات آن تخیلات دقیق و مضمونپردازی، معانی پیچیده و باریک و دور از ذهن، الفاظ ساده و بازاری، کثرت استعاره و کنایه، و آوردن امثال بسیار در شعر است،
(اسم) زبانی از شاخۀ زبانهای هندوایرانی که در هند رایج است،
(اسم) (نجوم) از صورتهای فلکی نیمکرۀ جنوبی،
(اسم) [قدیمی، مجاز] شمشیر ساختهشده در هند،
نام های ایرانی
دخترانه، رشته های نازک طلا و نقره که همره تارهای ابریشم در زری بافی به کار می رود
فرهنگ فارسی هوشیار
(اسم) طلایی باشد که از حدیده کشیده بهیات ریسمانهای باریک ساخته باشند رشته باریک زر و سیم، نخهای ابریشمی زرین و سیمین.
گلابتون دوزی
نوعی دوزندگی که جنبه تزیینی دارد و در آن نخ گلابتون بکار میرود، (اسم) کارگاه دوزنده ای که با گلابتون کار میکند.
گلابتون دوز
(صفت) دوزنده ای که با گلابتون کار میکند.
هندی
(صفت) منسوب به هند: ازمردم هند، ساخته و پرداخته هند. -3 شمشیرساخته هند یاشمشیری که از آهن هندی سازند: تیغ هندی هجر برانست لیک هندی عشق یبرانتر، آیینه مدور که اشعه آفتاب را در مرکزی جمع کند و اشیا ء را مشتعل سازد، دور بین.
عربی به فارسی
هندی , هندوستانی , وابسته به هندی ها
فارسی به عربی
هندی
معادل ابجد
585